نمی توان به جفا قطع دوست داری ما


که از جفای تو بیشست با تو یاری ما

بسی چو ابر بهاران گریستیم و هنوز


گلی نرست ز باغ امید واری ما

به چشم چون تو عزیزی شدیم خوار ولی


ز عزت دگران بهترست خواری ما

غبار کوی تو ما را ز چهره دور مباد


که با تو می کند اظهار خاکساری ما

ز حال زار هلالی شبی یاد کنم


فلک به ناله در آید ز آه و زاری ما